ني ني ناز مامي ني ني ناز مامي ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

ني ني ناز مامي از راه رسید!! هوراااااااا

پسر گلم ناز شده * يه تيكه ماه شده * بهش بگين ماشاا... * چشم نخوره ايشاا...

1391/7/27 9:36
نویسنده : مامي فریبا
1,913 بازدید
اشتراک گذاری

س

ربا سلام به همه ني ني وبلاگي ها و ني ني نازا

بازم بعد از مدتها بالاخره تونستم بيام  و براتون مطلب بذارم. از اينكه تو اين مدت همش به ما سر زدين و از وبلاگ ني ني مون  بازديد كردين ممنونم. ما خيلي دوستتون داريم و هميشه شرمنده محبتهاتون هستيم.   

ب

س  9 ماهگي و 10 ماهگي عرفان چولولوم 

سفرشته كوچولوي ما هزار ماشاا... روز به روز شيطونتر ميشه و شيرين تر. عرفانيم كم كم داره سعي مي كنه حرف بزنه و يه چيزايي بگه و من خيلي خوشحالم. به من مي گه ماماما به بابيش مي گه بابابا . وقتي هم سرحال باشه يا موقع بازي كردنش باشه با خودش حرف مي زنه و مي گه هيش هيش هيش. جيز جيز جيز رو هم يادگرفته .

ب

ز وقتي مي خواد شلوغ كاري بكنه و به چيزي دست بزنه ، بهش مي گم جيز جيز و اونم مي خنده و فكر مي كنه يه بازيه و وقتي به جيز دست مي زنه آروم مي زنم رو دستش و مي گم: مگه من نگفتم اين جيزه دست نزن و اون بازم با اون دندوناي صدفيش غش غش  مي خنده !!

زجالبيش اينجاس كه ني ني نازم  بد جوري چاي خوره و وقتي ما داريم چاي مي خوريم و اون مي بينه نفس زنان و با سرعت نور مياد طرفمون تا فنجونو بگيره و هي دهنشو وا مي كنه و فنجونو گاز مي گيره ! منم سريع تو شيشش كمي چاي كمرنگ با قند ميريزم و تندي مي دم بهش و اونم قورت قورت مي خوره تا اينكه راحت مي شه.

سوقتايي كه مي ريم خونه باباجون اينا  خودشو ميندازه بغل مامان جون و باباجون و وقتي خاله هاشو مي بينه و اونا صداش مي زنن ذوق مي كنه و مچسبه از من و ازم بالا ميره و جيغ مي زنه .

زعزيز دلم  تاب بازي رو خيلي دوست داره و وقتايي كه سوار تاب مي شه با خودش آواز مي خونه ! منم ايشاا... مي خوام براش يكي  بخرم تا تو خونه تاب بازي كنه ومشغول بشه.

بعرفاني سه تا دندون ديگه هم درآورده يعني 3 تا بالا و 3 تا پايين و كم كم مي تونه از غذاهاي خودمون بخوره. علاوه بر اسباب بازياش تازه مامانيشم خوب گاز گازي مي كنه و وقتي بغلمه كتفمو همچين گاز مي گيره كه جيغم مي ره هوا!!!

ث

سآقا گل پسري صبحام كه از خواب پا مي شه كه بره مهد يه راست مي ره سراغه اسباب بازياش و من با صداي بازي كردن عرفان از خواب پا مي شم. پسري مون سحر خيزه و ما ديگه احتياجي به كوك ساعت نداريم.

زخدا رو شكر مي كنيم كه عرفاني رو داريم و از تنهايي دراومديم . آقا قند عسلم بعضي وقتا يه اداهايي در مياره و كارايي مي كنه كه منو بابي جونش از خنده روده بر مي شيم. با عرفاني لحظات خوشي رو تو زندگي مون داريم و اونو با يك دنيا عوض نمي كنيم. عروسكم به مهدشم خوب عادت كرده و من ديگه بدون استرس مي رم سر كار.

سخدايا شكرت ، بالاخره ماشين خريديم، هورااا

زبالاخره با قدم آقا گل پسريمون يه ماشين خريديم و از همه سختيهاي بي ماشيني راحت شديم و همگي خيلي خوشحاليم. عرفاني كه ديگه نگو . وقتي مي شينيم تو ماشين مي پره پشت فرمون و تند تند فرمونو بازي مي ده و مي گه نان نان و بعد با كف دستش هي مي زنه رو بوق و مي خنده و سرپا كه از فرمون گرفته هي خودشو تكون مي ده از اينور به اونور. گاهي هم مي شينه بغل بابي جونش و رانندگي مي كنه!  خدا خوب پدر و پسر و با هم جور كرده ! هر دو عشق ماشين و دوچرخه ، دردري و عاشق طبيعت.

ث

ل

سمسافرت سه تايي با نان نانمون

زاولين مسافرتمونو بالاخره قسمت شد با عرفاني و با ماشين خودمون بريم روستاي برندق از توابع خلخال. البته تو سفر تنها نبوديم و خاله جونا و مامان جون و دايي جون عرفاني و خاله زهرا اينا هم بودن . جاتون خالي خيلي خوش گذشت و عرفاني هم كه ديگه خيلي ذوق كرده بود. مسيرمون پر از مناظر سر سبز و قشنگ مثل جاده طارم بود و هي بالا و پايين مي رفتيم و پيچ ها رو رد مي كرديم. واقعا مثل بهشت بود. تو برندق يه فاميل خيلي دور بابا جون هست كه ما يه چند روي مزاحمشون شديم و خيلي بهشون زخمت داديم. يه روزم با هم رفتيم جنگل و عصرونه برديم. تو اونجا يه رودخونه قشنگ بود كه صحنه جالب رو بوجود آورده بود تو وسط جنگل و خوراك بابي محمد بود واسه عكاسي و تا دلش خواست عكس گرفت و بعد هم عرفاني رو برديم دم رودخونه. نمي دونين چيكار مي كرد وقتي بغل باباش بود. رودخونه رو كه مي ديد تند تند پا مي زد و مي خواست بره توش. بابي عرفاني هم پاهاي عرفاني رو گذاشت تو آب و جوجه نوك طلا  هم تند تند تو آب پا مي زد و آب و به اطراف مي پاشيد و جيغ ميزد و ذوق مي كرد و همه از ديدن اين صحنه غش غش مي خنديدن. خلاصه با كلي خاطره خوش از اونجا برگشتيم زنجان و دو هفته بعدشم دومين مسافرتمونو رقتيم. اول رفتيم قم خونه آقا جون اينا و بعد از اونجا رفتيم خونه خاله اقدس اينا تو بوئين زهرا. آخه عروسي دختر خاله فريده بود. جاتون خالي اونجا هم به همه خيلي خوش گذشت. 

f

f

زاين روزا همش فكرم مشغول تولد عرفانيه و دارم برنامه ريزي مي كنم كه يه تولد شاد و به ياد ماندني براي گل پسرمون بگيريم ان شاا... .  اگه خدا بخواد كلي مهمون داريم و مي خوايم كه به همه خوش بگذره  و يه خاطره خوشي رو تو ذهن همه ثبت بكنيم.

تا يك سالگي عرفان و گزارش مفصلي از تولدش همتونو به خدا مي سپارم.

  به اميد ديدار

ز

الو كردن عرفاني

 ف

پنكه بازي عرفاني

ل

ذ

س

ق

ق

ق

عش هندونه عرفاني

ا

ق

روروك نوردي عرفاني

د

ب

ف

ا

گريه عرفاني

ن

تمرين راه رفتن عرفاني

و

عرفان پهلووون

ي

نان نان سواري عرفاني

و.

ع

ر

 ق

ن

ر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سودابه
27 مهر 91 9:45
خدا برات حفظش کنه.تولد هم هز همین الان مبارک از طرف من ونوه گلم
دخمـــــلی
1 آذر 91 2:03
سالگرد تولد زیبایت مبارک
امام حسین پشت و پناهت باد هر کجای این سرزمینی


مامان ماهان
12 آذر 91 8:29
تولد تولد تولدت مباررررررررررررررررررررک مبارک مبارک تولدت مباررررررررررررررررررررک
ناهید
28 آذر 91 2:45
یکی از ویژگی های عصر اینترنت، همین استفاده ای است که تو کرده ای فریبا جان. هم قلم خوبی داری و هم قدرت توصیف تو از انسان و اشیا و طبیعت بسیار زنده است و با خواننده رابطه برقرار میکند. هنر عکاسی هم داری که آن هم جای خود دارد. چرا این وبلاگ عرفان را کمی بیشتر گسترش نمیدهی و با مادران جوانی که مثل خودت هستند رابطه نمیگیری؟ انتقال خبر و تجربه بچه داری و مقالاتی که در مورد بچه ها نوشته میشود،میتواند یک شبکه دوستانه از مادران جوان را بوجود بیاورد که در آینده میتواند ارزش داشته باشد. امیدوارم موفق باشی.