ني ني ناز مامي ني ني ناز مامي ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

ني ني ناز مامي از راه رسید!! هوراااااااا

يازده و دوازده ماهگي عرفانيم

1391/9/25 10:09
نویسنده : مامي فریبا
1,600 بازدید
اشتراک گذاری

h


cروزها مثل برق و باد مي گذرن و پسر كوچولوي شيطونمون روز به روز ماه تر و بزرگتر مي شه و ما هر روز خدا رو به خاطر داشتم اين نعمت بزرگ بيشتر شاكريم و اميدوازيم كه بتونيم پدر و مادر خوبي براي شازده كوچولومون باشيم.

x

dگل پسري با شيطونياش همچنان همه رو محو تماشاي خودش مي كنه و به خنده ميندازه. با اداهاش و صداهايي كه در مياره !!! مثلاً وقتايي كه مي گم اين جيزه دست نزن اونم دستشو مياره نزديك جيز و مي گه جيييس جييييس . وقتايي كه مي خواد بياد بغلم مي گه ماماما. وقتايي كه خوشحاله و شير مي خوره مي گه شييييش شييييش. وقاتيي كه چيزي رو حتماً مي خواد كه دست بزنه و برداره و ما نمي ذاريم، دستمونو با زور مي كشه به طرفي و مي گه اِاِاِاِه.

kgوقتايي كه مي رسيم درخونه باباجون اينا خودشو از ماشين مي خواد پرت كنه بيرون آخه ديگه خونشونو مي شناسه. وقتي هم كه باباجونو مي بينه اونقدر تند تند پاهاشو تكون مي ده يعني كه مي خواد بره بغلش.

k وقتايي كه گشنس و وقت غذا خوردنه همين كه ظرف غذا رو ميبينه مي گه هِ هِ هِ هِ و ميگه هام. مياد پيشم و مودب ميشينه زمين و پاهاشو دراز مي كنه و ميندازه روهم و دستاشم ميذاره روپاهاش و منتظر مي شه كه من غذاشو بدم. وقتايي هم كه غذا باب ميلش باشه همراه با خوردن آواز مي خونه و اعلام مي كنه كه غذا خوشمزس و اون پسنديده. قند عسلم اونقدر شيرين كاري داره كه واقعاً زبونم قاصره از گفتن همشونه و يا اين كه الان به ذهنم نمياد.

dقربونش برم خيلي پسر آروم و مودبيه ولي يه كم هم ماماني شده كه اونم تقصير خودمه چون يه چند روزي كلاس داشتم و مجبور بودم از سر كاربرم كلاس و اون منو كمتر مي ديد. به خاطر همينم الانم كه كلاسم تموم شده حتي وقتي تو خونم و از پيشش تكون مي خورم گريه مي كنه و مي خواد يا بغلش كنم يا ييشش بمونم و اين واقعاً برام سخته و من دچار مشكل شدم چون زانو دردم بيشتر شده و گاهي اصلاً نمي تونم راه برم و دردش اذيتم مي كنه ولي فداي سرش من حاضرم جونمو براي قند عسلم بدم تا اون هيچ ناراحتي نداشته باشه تو زندگيش.

i

f عرفانيم داره كم كم چند قدم بر مي داره و سعي مي كنه راه بره و ديگه كمتر از دستاش واسه ايستادن كمك مي گيره و اين خيلي برامون اتفاق خوبيه. گل پسرم الان هشت تا دندون در آورده و دندوناي بادام شكنشم داره كم كم در مياد. يه چند روزيم به همين خاطر تب داشت و بيحال بود و اصلاً خوب غذا نمي خورد و من خيلي ناراحت بودم ولي حالا خدا روشكر بهتر شده.

 i

hj

dبالاخره بعد از مدت ها برنامه ريزي براي مسافرت شمال روز موعود رسيد. من از طرف شركتمون براي سفر شمال يه 4 روزي رو از هفته اول مهر توي شهر سنگاچين انزلي ويلا رزرو كرده بودم. نهايتاً با كلي ذوق و شوق بار و بنديلمونو بستيم تا براي اولين بار با ماشينمون همراه عشقمون عرفان سه تايي راهي يه مسافرت تاريخي بشيم.

hk

e

 تو مسير رفت از شهر هاي آب بر، منجيل ، رودبار و رشت و انزلي گذشتيم تا اينكه به مقصد رسيديم . واقعاً مناظر جالبي رو تو جاده ديدم كه خيلي رويايي بود و جاي همه خالي كلي هم عكس گرفتيم.

مسير زيباي زنجان- آب بر

ukg

o

مسير زيباي آب بر - رودبار

tr

 شهر رودبار

i

مسير زيباي رودبار - منجيل

jj

l

سد منجيل

r

غروب زيباي منجيل

l

 e

وقتي رسيديم و مستقر شديم بعد از كمي استراحت تصميم گرفتيم بريم شهر انزلي رو بگرديم. و اول از همه رفتيم بازار انزلي. يه بازار بسيار رنگارنگ و بزرگ  پر از هر چي كه بخواي، كه واقعاً آدم توش گم مي شد. كمي هم خريد كرديم و بعد رفتيم خونه و من مشغول پخت و پز شدم. جاتون خالي رشته پلويي صاف كردم و با سبزي هاي تازه اي كه از بازار گرفته بوديم خورديم و خيلي چسبيد.

شهر زيباي انزلي

f

u

بازار زيباي انزلي

jm

 

 

jm

j

j

  رشته پلويي خوشمزه مامي فريبا

0

محوطه ويلا هم بسيار زيبا بود . كمي هم اونجا قدم زديم چند تاعكس گرفتيم.

 i

j 

h

c

فردا صبح رفتيم كنار دريا و سه تايي كلي عكس انداختيم. عرفان با ديدن دريا و تو ذهن خودش اون همه آب كوپ كرد و زول زده بود به دريا و احتمالاً با خودش مي گفته چقدر آببه هست اينجااا !! بعد لب دريا عرفاني رو گذاشتم زمين و اونم با تعجب به موجاي دريا نگاه مي كرد . وقتي موجا اومدن طرفش گريه كرد و پريد بغلم. ولي همچنان دوست داشت از بغلم به دريا نگاه كنه.

نگاه خردمندانه عرفاني به دريا

i

  علاقه عجيب عرفاني به حيوانات

k

p

عرفاني در ساحل دريا

l

k

l

l

l

شكارماهرانه لحظه ها توسط بابي محمد

i

عصري هم رفتيم بازار كاسپين و يه كم سوغاتي خريديم و كمي هم براي خودمون خريد كرديم. روز سوم رفتيم به سمت لاهيجان تا سوار تلكابين بشيم. تو راه هم به شهر حمام رفتيم و از يه باغ پرندگان بسيار زيبا ديدن كرديم. جاي همه خالي بود.

i

'

'

p

[

p

[

e

به لاهيجان كه رسيديم تو مسير ورودي شيطان كوه ايستاديم و عكس گرفتيم. هوا كمي ابري شده بود . من شب قبل واسه ناهارمون كشك بادمجون درست كرده بودم كه قبل سوار شدن به تلكابين خورديم. بازم چاتون خالي خيلي بهمون چسبيد.بالاخره لحظه سوار شدن به تلكابين رسيد و رفتيم بالا و تو صف ايستاديم. عرفانيم كه داشت از ذوقش جيغ مي كشيد. بالاخره نوبتمون شد و سوار شديم. واااي نمي دونين چه منظزه جالبي داشت لاهيجان از اون بالا!! خيلي رويايي بود. بابي محمدم كه كلاً عكاس پرو‍‍ژه مسافرتمون بود و دستش درد نكنه لحظه ها رو ماهرانه و به جا شكار مي كرد و انصافاً عكساي خوبي گرفت ازمون. البته ار تلكابين مناظر زيباي لاهيجان رو هم تونست فيلمبرداري كنه.

p

[

[

[



]

e وقتي رسيديم بالا و پياده شديم اونجا چند تا تاب ديديم كه البته عرفاني زودتر از ما ديده بود و هي دست و پا مي زد و خودشو مي كشيد طرف تاب. ما هم با اينكه اون بالا كمي سرد بود ولي گل پسري كه دست بردار نبود . ما هم سوار تاب كرديمش. نمي دونين چقدر خوشحال شد و همين كه سوار شد و هلش داديم شروع كرد به آواز خوندن و خنديدن و ما هز دو زديم زير خنده. بابايي  محمد هم تند تند عكس و فيلم مي گرفت از قند عسلمون.

p

c

k ديگه كم كم و تاريك شد و ما هم برگشتيم خونه و تا بار و بنديلمونو كم كم جمع كنيم و فردا راهي زنجان بشيم. توي راه بازگشت به زنجان هم مناظر خيلي جالبي رو ديديم  و پياده شديم و عكس گرفتيم و يه كم هم زيتون و سير ترشي و كلوچه خريديم. وقتي رسيديم زنجان شام رفتيم خونه بابا جون اينا . اونا هم وقتي عرفان رو ديدن همه دويدن به سمتش و هر كسي مي خواست اونو بغل كنه ولي يهو همه باهم بغلش كردن و بوسيدنش و عرفانم متعجب يه نگاهي به همه كرد و خنديد. دل همه حسابي براي عرفاني تنگ شده بود و تا دلشون خواست جوجه نوك طلا روبوسيدن.  باللاخره بعد از چند دقيقه يادشون افتاد كه ما هم هستسم و با ما هم احوالپرسي كردن و رفتيم خونه. اينجا بود كه به عرفاني حسوديمون شد!!

i

اين مسافرت واقعاً برامون به يادموندني شد و بهمون خوش گذشت مخصوصاً به من كه بعد از مدتها خستگي در كردم. اميدوارم بازم همچين مسافرت هايي رو خدا قسمتمون بكنه البته قسمت همه اونايي كه آرزو دارن.

hn

اين هم از سفر نامه شمال

c

   تا ديدار بعدي  خداحافظ شما

;

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان ماهان
28 آذر 91 15:42
سلام گلمممممممممممممممممممممممم به به چه سفرنامه زیبایی الهی که همیشه بهتون خوش بگذره وااااااااااااااااااااااای عزیزمی عافیت باشه فسقلی بانمک مثل ماه هستی عزیزم اسپند یادت نره 100000 ماشاالله عکسها فوق العاده بود عزیزم
مامان ماهان
28 آذر 91 15:42
دلهايتان دريايي ؛ شاديهايتان يلدايي؛ پيشاپيش مبارك باد اين شب آريايي!!!
مامان شايان
24 دی 91 9:49
سلام پسرم شايان تو مسابقه ي تولد 2 سالگي ني ني وبلاگ شركت كرده و منتظر دستاي پر مهر شماست تا 2 تا راي خوشكل بديد منتظريما... زود بيايد .شماره 22 تا دوشنبه فقط وقت داريماينم لينكشhttp://koodakeman91.niniweblog.com/post1099.php