نوروز فراموش نشدني 92
سلام به همه همراهان هميشگي و با وفا و با عرض تبريك صميمانه به مناسبت فرا رسيدن نوروز 92 . اميدوارم سال جديد سالي پر از بركت و سلامتي و شادكامي براي همه باشه و به آرزوهاتون برسيد . ان شاءا...
حتما بازم مي گين مثل هميشه دير مطلب گذاشتم. تاخير من داستان داره.
قبل از عيد كلي سرمون شلوغ بود. خونه تكوني شده بود واسم عذاب!! چون با وجود ناز ني ني نازم نه وقتشو داشتم و نه حالشو. كم كم شروع كرديم به خونه تكوني البته به كمك بابي محمد. دستش درد نكنه اتاق عرفاني رو گردگيري كرد و تميز و مرتب شد. آدم حض مي كرد. موندش آشپزخونه و پذيرايي و سرويس بهداشتي. آشپزخونه كه نگو كلي كاره واسه خودش.
يه روز با كمك بابي محمد آشپزخونه رو ريختيم بيرون و من از اون بالا تا پايين با تايد شستم همه جارو حتي توي كابينت هارو. اونقدر سبك شدم كه نگو. آدم وقتي همه جا تميز مي شه روحيش تازه مي شه. بعدش بابي محمد هم عرفاني رو نگه داشت تا من ظروف آشپزخونه رو بشورم. دور و برم پر چيزايي بود كه بايد شسته بشه. مامان جونم دستش درد نكنه عصري اومد كمك. بالاخره آشپزخونه رو چيديم.
نا گفته نمونه فرشامونم كه شستني بود و هر جوري بود مي خواستم بشورمشون. بالاخره يه روزم دكور تلويزيون رو بازكرديم و فرشارو درآورديم برديم خونه عمه جون فاطمه و دستش درد نكنه پسر عمه سعيد خيلي كمك كرد و دوتايي بالاخره فرشارو شستيم.
ديگه اينكه خاله جون الهام نامزد كرد و آقا يوسف عضو جديد خانوادمون شد و يه مراسم خودموني بله برون گرفتيم براشون. ايشاا... كه خوشبخت و به پاي هم پير بشن.
بابا جون اينام كه قبل از عيد اسباب كشي داشتن و كلي مشغول بودن.
متاسفانه سال تحويل بابي محمد سر كار بود و من و عرفان جونم خونه باباجون اينا بوديم و همه در كنار هم با دايي مسعود اينا ورود به سال نو رو جشن گرفتيم. بعد از عيدم كه مشغول عيد ديدني و پذيرايي از مهمونا بوديم. امسال اولين نوروزي بود كه ما ماشين داشتيم و راحت رفتيم عيد ديدني. خدا رو هزار بار شاكريم كه اين زندگي و عرفان رو كه با پا قدمش برامون كلي بركت آورده به ما عطا كرد.
بعد مسافرت دو روزمون به شمال با مامان جون و خاله جون سهيلا بود كه اي كاش نمي رفتيم چون قرار بود ما سه تايي دو روزي بريم خونه خاله اقدس تو بوئين زهرا ولي مامان جون اينا با يكي از اقوام باباجون رفته بودن شمال و وسط راه به خاطر فوت فاميلاشون مجبور شده بودن برگردن و ما قرار شد به جاي خونه خاله اقدس بريم شمال دنبال مامان جون و خاله سهيلا و رفتيم....
اختتاميه تعطيلات نوروز 92 بدترين خاطره رو تا آخر عمرم برام رقم زد. روز 14 فروردين كه رفتيم خونه دايي خليل خبر دادن كه خاله اقدس به رحمت خدا رفت. همه شوكه شدن . مامان جون هاي هاي گريه كرد. دخترخاله زهرا و زنداداش اعظم و بقيه همه با چشماي گريون مات و مبهوت همديگرو نگاه مي كرديم. هيچكس باورش نمي شد. خاله چيزيش نبود. همه مي گفتن چرااا؟!!! بالاخره خبر فوت خاله تاييد شد و همه جمع شديم رفتيم اونجا. دخترخاله ها يكي از يكي بدتر گريه مي كردن و جيغ مي كشيدن. خدايا مثل كابوس بود. هنوز باورو نمي شه خاله رفته از پيشمون. خودمو مقصر مي دونستم كه چرا عيد نرفتيم پيشش. اگه مي رفتيم برگشتني با خودمون مياوردميش زنجان. خاله بر عكس هميشه امسال عيد دور و برش شلوغ نبوده و فقط چند روزي سه تا نوه پسرياش اونجا بودن و رفتن. روز فوتشم دختر خاله فريده كه پا به ماهه رفته بود پيشش كه ببردش دكتر كه همون جا خاله افتاده زمين و تو بغل دخترخاله فوت شده. خدا بيامرزدش خيلي زحمت كش بود و خيلي رنج و اذيت كشيد تو زندگيش. ولي چه فايده حالا ديگه پيشمون نيست.
نمي دونم چي بگم فقط از همتون خواهش مي كنم صله رحم رو فراموش نكنين و با كسي قهر نكنين و به عزيزانتون تا زنده هستند سر بزنيد نگين گرفتاريم حتي اگه خيلي هم مشغله داشته باشيد و وقت نكنين سراغشون بريد چون مرگ بي خبر از راه مي رسه و اونا رو از ما مي گيره و برامون يه دل پر از آه و افسوس به جا ميگذاره كه يه عمر حسرت روزايي رو كه با هم بوديم و يا بايد مي بوديم نبوديم رو مي خوريم و ديگه نمي شه كاريش كرد.
عرفان ماشين باز مامان
عشق جوجو
اونور چه خبره!!!
بوسه به زنبور عرفاني مهربون
عرفان دردري
گاز گرفتگي عرفاني در مهد
خوشتيپ مامان
تيپ نوروزي عرفان
مراسم جوراب در بيارون عرفاني
به اميد ديدار