ختنه کنون و واکسن زنون عرفانی
بالاخره روز موعود فرارسید. روزی که گل پسرم باید ختنه می شد. من خیلی استرس داشتم. آخه دلم نمیومد عرفانی رو اوف کنیم آخه خیلی کوچولیه و گناه داشت. ولی مامانم گفت الان وقتشه و اگه بزرگتر بشه غلت می زنه و بیشتر براش سخت می شه. منم به ناچار رضایت دادم.
گل پسری رو آماده کردیم و با مامان جون و بابی جون رفتیم ختنه کنون رو به جا بیاریم. وقتی رسیدیم مطب دکتر من استرسم بیشتر شد. نوبتمون که شد رفتیم تو و عملیات شروع شد. اول دکتر آمپول بی حسی زد به عرفانی من ندیدم ولی صدای گریشو شنیدم. آخه مامانم نذاشت تو اتاق بمونم و گفت تو نبین برو بیرون. منم تا نزدیکی در اتاق رفتم ولی بیرون نرفتم .
بعد بابی جون نی نی که رفت پاهاشو نگه داره تا دکتر کارشو شروع کنه صدای گریه عرفان رفت هوا اونقدر که نفسش داشت بند میومد . گفتم خدایا این دیگه چیه آخه!!!! بچه بیچاره زجر می کشه . منم گریم گرفته بود و هی از استرسم تند تند قدم می زدم که یه دفعه صدای دکترو شنیدم که گفت: مبارکه کوچولو . به جمع مسلمونا خوش اومدی.
وای انگار آب یخ ریختن رو سرم. بالاخره تموم شد و رفتیم خونه.
چند روز بعد از ختنه کنونم باید واکسنهای ماه دوم عرفان گل پسرو می زدیم . تازه از فکر ختنه راحت شده بودم که این یکی از راه رسید. صبح روز سوم آذر بود که عرفانی رو بردیم درمانگاه و اون واکسنهای وحشتناک رو زدیم. بیچاره عرفانم بازم از گریش رفت هوا .
پاهاشو که تکون می داد بدتر گریه می کرد آخه به روی هر دو پاش واکسن زدن.
منم شیرش دادم تا آروم بشه. رفتیم خونه و از وقتی رسیدیم عرفانو تو بغلم چرخوندم تا شب . دیگه دستام داشت میوفتاد . اون روز شدیداٌ تب کرد و منم داروشو سر ساعت باید میدادم تا تبش بیشتر نشه و بالاخره صبح شد و خدا رو شکر عرفانی تبش پایین اومده بود و منم یه نفس راحت کشیدم .